کوروش بزرگ

کوروش هخامنشی Cyrus The Great

کوروش بزرگ

کوروش هخامنشی Cyrus The Great

این وبلاگ می خواهد به کوروش بزرگ بدون هیچ گونه جانبداری از دیدگاه های خاصی بپردازد. تلاش فراوان می شود تا نوشته ها مستند باشند.

بایگانی







کتیبه دو سطری به خط (دبیره) میخی پارسی بر روی دو جرز سنگی در کاخ های عمومی و خصوصی کوروش شاه در پاسارگاد، که در دشت مرغاب واقع شده است ، اطمینان می دهد که بناها و قصور آن محل به امر کوروش احداث گردیده است .




برای اطلاعات بیشتر بر روی ادامه مطلب کلیک کنید .


  • محمد رشیدیان سیکه وندی

به نام مهربانی

زیباترین واژه آغاز

و به نام دوست

که اندیشه اش ...

خیالش ...

فکر با هم بودنش ...

انگیزه ی بودن ...

نوشتن ...

اندیشیدن ...

و سفر کردن ...

به دور دست را بیدار می کند ...


استاد جهانگیر ریاضی کتاب مجموعه شعر «پنجره ها»


  • محمد رشیدیان سیکه وندی



  • محمد رشیدیان سیکه وندی

متن میخی بابلی منشور کوروش بزرگ

 

برای مشاهده تصویر با کیفیت بهتر بر روی آن کلیک کنید.

 

متن بابلی منشور کوروش

 

 

  • محمد رشیدیان سیکه وندی

دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سال‌های اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود می‌دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه‌است. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل می‌کند. ولی فقط یکی از آنها را معتبر می‌داند که این داستان هم از نظر داندامایف دارای عنصرهای فولکلور است. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستان‌های متفاوت دربارهٔ کوروش نقل می‌شده‌است.

بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد. پس از تولد نوه‌اش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روئیده و تمام آسیا را فراگرفته‌است پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.

سال‌ها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی می‌کرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند. وی در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زده‌است. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد. شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت کرد و بدون آنکه وی خبردار شود از بدن فرزندش که همسن کوروش بود، غذایی تهیه کرد و به خورد پدرش داد.

مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سوال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نواده‌اش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رویای شاه هم‌اکنون تعبیر شده‌است برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی می‌کرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نواده‌اش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.

تقریباً همهٔ جماعات متمدن از همان دوره‌های اولیه در اشعار و افسانه‌ها، قهرمانانی از قبیل شاهان و بنیانگذاران مذاهب و سلسله‌های سلطنتی و بطورکلی قهرمانان ملی خود را ستوده‌اند. شباهت بهت‌آور و گاه یکسان‌بودن این افسانه‌ها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصله‌های زیادی دارند، از دیر باز معلوم بوده و در سبک و روال این نوع افسانه‌های ولادت معمولاً شباهت‌هایی به چشم می‌خورد. داستان هرودوت از تولد کوروش، نه‌تنها همانندهایی در داستان‌های تولد شخصیت‌های تاریخی دیگر مانند حکایت کودکی موسی و کودکی سارگن بزرگ (بنیانگذار بابل) دارد، بلکه دربارهٔ دودمان‌های شاهی در تاریخ ایران نیز نظیر چنین داستان‌هایی موجود است که داستان کوروش اولین آنهاست. داستان زادن و جوانی اردشیر بابکان نخستین پادشاه دودمان ساسانی نیز همانند داستان کوروش‌است.

  • محمد رشیدیان سیکه وندی
  • ۵۵۸: آغاز پادشاهی کوروش در انشان (فارس) و خوزستان. انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش.
  • ۵۵۰: شکست ایشتوویگو شاه ماد از کوروش و پیرو آن فتح هگمتانه. اتحاد ماد و پارس.
  • ۵۴۹ تا ۵۴۸: تسخیر سرزمین‌های پارت، جرجان و احتمالاً ارمنستان توسط کوروش.
  • ۵۴۶: فتح سارد پایتخت لیدی توسط کوروش و شکست کرزوس پادشاه لیدی.
  • ۵۳۹: فتح بابل ثروتمندترین شهر غرب آسیا توسط کوروش. سقوطی که با مقاومت کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست
  • ۵۳۹: کوروش به یهودیان آواره اجازه داد تا به اورشلیم باز گردند و در آنجا آزادانه برای خود کنیسه بسازند.
  • ۵۲۹: کوروش به قبایل سکاها در شمال شرق ایران حمله کرد و در جنگ با ماساگت‌ها کشته شد. وی را در پاسارگاد دفن کردند. پس از او کمبوجیه دوم فرزند کوروش به تاج و تخت رسید.


  • محمد رشیدیان سیکه وندی

اسناد موجود از منابع میخی بین‌النهرین حکایت از آن دارند که کوروش پس از به تخت‌نشینی در پارس، با بابل روابط سیاسی برقرار کرد تا از جانب غرب، خیالش آسوده باشد و احتمالاً همزمان توجه خود را به شرق و شمال ایران نیز معطوف کرده‌بود. کوروش برای رهایی از یوغ مادها لشکرکشی خود را با حمله به دژ مادی پاسارگاد آغاز کرد و به گفتهٔ هرودوت، تنها سه طایفه از شش طایفهٔ ساکن پارس، به شورش او پیوستند اما از قرار معلوم، وی تعدادی از نجبای مادی را به‌طرف خود کشید. در این شورش، نبرد سختی درگرفت، نیکولاس دمشقی گزارش می‌دهد که در ابتدا اوضاع جنگ اصلاً به سود سپاه کوروش نبوده و پارس‌ها از برابر مادها که ار نظر تعداد سپاهیان، وضع بهتری داشتند گریخته بودند. زنان پارسی با دیدن مردانی که در حال فرار بودند بر آنان بانگ زدند که آیا می‌خواهید دوباره به همان جایی بروید که از آن‌جا به‌دنیا آمده‌اید؟ این رفتار زن‌ها باعث شد مردان با سرسختی بیش‌تری بجنگند و فائق آیند.

کوروش احتمالاً توانسته‌است ظرف دو سال بعدی، کلیهٔ نیروهای مادی را از پارس بیرون کند. به گفتهٔ هرودوت، هنگامی که آستیاگ شنید که کوروش برای جنگ آماده می‌شود، قاصدی را نزد وی فرستاد و او را به دربار احضار نمود. کوروش پاسخ داد خیلی زودتر از آنچه انتظار می‌رود در آنجا حاضر خواهم شد. این عدم اطاعت کوروش از آستیاگ نشان یک طغیان بود. آستیاگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد همهٔ نیروهای کمکی خود را از شمال و شرق ایران برای لشکرکشی نهایی فراخواند. رویدادنامهٔ نبونعید گزارش می‌دهد: «آستیاگ سپاه خود را به‌کار گرفت و به‌سوی کوروش، شاه انزان، تاخت تا او را از پای درآورد».

هارپاگ فرماندهی سپاهیان ماد را برعهده داشت و بنابر روایت هرودوت، هارپاگ که آستیاگ شدیداً او را تنبیه کرده بود، تصمیم گرفت که از شاه انتقام بگیرد. رویدادنامهٔ نبونعید می‌نویسد: «سپاه آستیاگ در میان جنگ سرکشی کرد.» بخشی از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و بقیه، راه فرار پیش گرفتند و آستیاگ برای دفاع از پایتختش هگمتانه، شخصاً فرماندهی باقی‌ماندهٔ سپاهش را برعهده گرفت اما ناچار شد از برابر کوروش به دژ شهر پناه برد و شهر تسلیم کوروش شد. رویدادنامهٔ نبونعید گزارش می‌دهد که «آستیاگ اسیر شد و مادها او را تسلیم کوروش کردند». کوروش با وی رفتاری جوانمردانه داشت و زندگی آخرین شاه ماد را بدو بخشید و او را به هیرکانیا [گرگان امروزی] تبعید کرد و خود کوروش «زر و سیم و همهٔ گنجینه را از هگمتانه برداشت و به انزان برد». او پس از پیروزی سال ۵۵۰ پیش از میلاد بر مادها، به بخش بزرگی از ایران دست یافت اما به حریم خاندان‌های حاکم تعدی نکرد بلکه صرفاً آن‌ها را دست‌نشاندهٔ پارس کرد. وی سپس به سمت غرب آمد و در آوریل ۴۷۰ پیش از میلاد به منطقهٔ میان‌رودان وارد شد تا سرزمین‌هایی که مادها در جنگ با آشورها از آن خود کرده بودند را مطیع خود کند. «او بر شاه آن‌جا پیروز شد، گنجینه‌اش را از آن خود کرد و نیروهای خود را بر آن‌جا گمارد».

کوروش پس از تسخیر ماد، رسماً خود را فرمانروای ماد خواند و لقب شاهان ماد را به خود اختصاص داد، اما در عمل سرزمین ماد توسط یک فرماندار پارسی اداره می‌شد. پارس‌ها سیستم ادارهٔ کشور را از مادها به عاریت گرفتند که خود آنها نیز بسیاری از شیوه‌های آن را از آسوری‌ها به عاریت گرفته بودند. درون حیطه و قلمرو امپراتوری هخامنشی، سرزمین ماد، دقیقاً پس از خود پارس رتبهٔ دوم را داشت؛ بنابراین یونانیان، یهودیان، مصری‌ها و سایر مردمان دنیای قدیم، سقوط ماد را در حقیقت جانشینی کوروش به جای آستیاگ می‌دانستند و پارسی‌ها را مادی می‌دانستند و تاریخ پارس را توالی و دنباله تاریخ ماد تلقی می‌کردند. هر چند هرودوت در بخش‌های پژوهشی کارهایش، با کمال دقت بین آداب و رسوم مادها و پارس‌ها تفاوت قائل می‌شود، ولی در فصولی که به افسانه‌ها و داستان‌ها می‌پردازد، شیوه‌های این دو را با یکدیگر مخلوط می‌کند و درهم می‌آمیزد. تئوگنیس و سیمونیدس و سایر شاعران یونانی نیز پارسی‌ها را اهل ماد خواندند. منابع مصری و نیز سایر منابع نیز پارسی‌ها را مادی خوانده‌اند. به گفته بیکرمن، بعد از فتح ماد به دست پارس‌ها، هر جایی که خارجی‌ها (یعنی هرودوت) سخن از مادها آورده، منظورش همان پارس‌ها بوده است. در کتاب دانیال (۸:۳) قوچ دو شاخ نمادی از ماد و پارس است.
  • محمد رشیدیان سیکه وندی

پس از فتح همدان توسط کوروش و اسیر شدن آستیاگ، شوهرخواهر کرزوس شاه لیدیه، وی بسیار نگران بود که رقیب تازه‌ای پیدا کند و کوروش به سرزمین‌های به ارث رسیده از ماد قناعت نکند و آهنگ گرفتن سراسر آسیای صغیر را داشته باشد. از این‌روی تصمیم گرفت که نگذارد رقیب تازه‌نفس قوی گردد و برای اطمینان خاطر، از چند پیشگوی مشهور یک سوال آزمایشی را پرسید که پاسخش را تنها خود می‌دانست و درصورتی که غیب‌گوها پاسخ صحیحی دادند، نتیجهٔ جنگ را از آن‌ها بپرسد. از میان پیشگوها، فقط پیشگوی معبد دلفی به نخستین پرسش وی پاسخ صحیحی داد و کرزوس معبد مذکور را غرق در گنجینه‌ای از زر کرد و با اطمینان کامل از درستی بی چون و چرای پیشگویی معبد دلفی، پرسید که آیا می‌تواند وارد جنگ با کوروش شود؟ پاسخ مشهود پیشگو این بود: «در جنگ بین کرزوس و کوروش، فرمانروایی بزرگی فرو خواهد پاشید». اینکه منظور از «فرمانروایی بزرگ» خود لیدیه بود، از ذهن وی نگذشت و از این پاسخ خشنود شد و سرگرم تجهیز خود برای لشکرکشی علیهٔ کوروش شد. وی فرستادگانی به مصر و بابل فرستاد و از آن‌ها خواست علیهٔ کوروش با وی متحد شوند و هردوی آن‌ها که از بزرگ شدن دولت هخامنشی نگران بودند، این اتحاد را پذیرفتند و وعده کردند که در سال آینده به او کمک کنند. در این هنگام، یکی از فرستادگان کرزوس به وی خیانت کرده و نزد کوروش آمد و بدو اطلاع داد که کرزوس در حال تدارک نیرو برای جنگ با توست. کوروش فوراً مقدمات جنگ را آماده کرد و تشخیص داد که نباید به دشمن فرصت دهد و او باید حمله را آغاز کند.



در بهار سال ۵۴۵ پیش از میلاد کرزوس با سپاه خود راه شرق را در پیش گرفت و از رود هالیس (قزل‌ایرماق) گذشت و کاپادوکیه را تسخیر کرد. در این فاصله ماه اکتبر فرا رسید و کوروش از ماد و از راه ارمنستان خود را به منطقهٔ پتریا رساند و نبرد سختی بین طرفین درگرفت که بی‌نتیجه پایان یافت. روز بعد کرزوس چون دید تعداد نیروهایش از نیروهای کوروش کمتر است، ترجیح داد که به‌طرف پایتخش سارد عقب نشیند، زیرا تصور می‌کرد که زمستان در پیش است و کوروش به‌واسطهٔ سختی زمان و اینکه از مرکز ایران دور است و دولت بابل را در پشت سرش دارد، هرگز به سارد حمله نمی‌کند و او می‌تواند در بهار سال آینده با رسیدن نیروهای متحدش، سپاهی به‌مراتب بهتر را تشکیل دهد. کوروش آن‌قدر صبر کرد تا مطمئن شد که سربازهای اجیرشدهٔ یونانی از اقامتگاه‌های زمستانی خود مرخص شده‌اند. سپس با دولت بابل وارد مذاکره شد و پیمان صلح با نبونعید منعقد کرد. به این ترتیب از جانب پشت سر مطمئن شد و به ناگهان و با وجود فصل سرما در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد به سوی سارد لشکر کشید. کرزوس با شنیدن این خبر شگفت‌زده شد زیرا گمان نمی‌کرد حریفش در زمستان وارد جنگ شود. متحدین وی دور بودند و زودتر از بهار متصور نبود که کمکی به وی برسد، سپاهیان اجیرشده را هم مرخص کرده بود و چاره‌ای جز استفاده از سواره‌نظام نداشت. سواره‌نظام لیدیه یکی از سواره‌نظام‌های ممتاز بود و برای این منظور، کرزوس سپاهش را در طرف شرقی سارد در دشتی به نام هرموس آراست زیرا این دشت وسیع برای عملیات سواره‌نظام مناسب بود. کوروش برای فلج کردن سواره‌نظام لیدیه، تاکتیک هوشمندانه‌ای را بکار بست، چون اسب از بو و هیکل شتر رَم می‌کند، وی در جلوی صف لشگرش قطاری از شتر را آراست. اسب‌های لیدیه‌ای‌ها از بوی شتر رَم کردند و آشفتگی زیادی در صفوف سپاه ایجاد کردند و سواران نیز ناگزیر پایین آمدند و پیاده جنگیدند. سرانجام ایرانیان پیروز شدند و لیدیه‌ای‌ها به درون دژ عقب نشستند. کوروش بی‌درنگ دستور حمله به دژ را داد زیرا باستان‌شناسان در سارد تعداد زیادی نوک نیزهٔ پارسی یافته‌اند. حمله با شکست روبه‌رو شد و ایرانیان مجبور شدند خود را برای محاصره‌ای آماده کنند که در فصل زمستان بسیار دشوار بود زیرا شهر سارد از نظر آزوقه مشکلی نداشت و به راحتی تسلیم نمی‌شد.

دو هفته از محاصره بی‌نتیجه سپری شد. آن‌گاه کوروش در میان سپاهیان اعلام کرد که به نخستین کسی که از بارو بالا برود، پاداش بزرگی خواهد داد. در این میان یکی از ایرانیان ساحل‌نشین دریای مازندران متوجه شد که قسمت جنوبی دژ که پشت به کوهستان بود، بی‌نگهبان است. علاوه بر این او دیده بود که چگونه یک سپاهی لیدیه‌ای از این سوی شیب به بالا خزیده‌است تا کلاه‌خودش را که از سرش افتاده بود بردارد. اینک این ایرانی شهامت به خرج داده بود تا از دیوار جنوبی بالا رود و به دنبالش دیگران نیز از این اقدام سرمشق گرفتند و به دنبالش از دیوار بالا رفتند و به این ترتیب دژ سارد در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد تسخیر شد.

به نوشتهٔ هرودوت و برخی مورخان دیگر، کوروش پس از تسخیر سارد دستور داد تا کرزوس و ۱۴ نفر دیگر از بزرگان لیدی را دستگیر کرده و بسوزانند اما بر اثر استغاثه کرزوس، باران جاری شد و آتش را خاموش کرد و کوروش هم که تحت تأثیر سخنان او قرار گرفته بود وی را بخشید اما بعضی محققین جدید معتقدند با توجه به اعتقادات مذهبی پارسیان باستان در مورد قداست آتش، احتمالاً اصل قضیه به این صورت بوده که کرزوس برای مرگ شرافتمندانه تصمیم به خودسوزی گرفته ولی احتمالاً کوروش به‌موقع از خودکشی کرزوس جلوگیری کرده‌است. به گفته شاپورشهبازی این غیرمحتمل است که کوروش کرزوس را بر روی توده هیزم گذاشته باشد، چرا که در سنت پارسی‌ها (به جز موردی که شورش بکنند)، به خاطر آلوده کردن آتش، به صراحت ممنوع شده است. کوروش به هنگام ترک سارد در پایان نوامبر سال ۵۴۵ پیش از میلاد، کرزوس را با خود به هگمتانه به تبعید برد و پنج سال پس از سقوط سارد، سراسر آسیای صغیر ضمیمهٔ شاهنشاهی هخامنشی شد.


  • محمد رشیدیان سیکه وندی

درفش هخامنشیان در دورهٔ کوروش





  • محمد رشیدیان سیکه وندی

توالی تاریخی جنگ‌های کوروش، پس از فتح آسیای صغیر مبهم باقی‌مانده‌است. کوروش مسئولیت فتح شهرهای آئونیان را در ساحل دریای اژه و بقیهٔ آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و به اکباتان برگشت تا مقدمات تسیخر بابل، باختر، سرزمین سکاها و بالأخره مصر را فراهم نماید. اینکه چرا کوروش منتظر پایان کارها در آسیای کوچک نشده و با شتاب به درون ایران بازگشته، می‌تواند ناشی از این باشد که نبرد کوروش با کرزوس بی‌موقع بود و حمله از طرف پادشاه لیدیه صورت گرفت زیرا پس از انقراض دولت ماد، اوضاع ثابتی بر ایران حاکم نبوده و او می‌بایست به امور شرقی رسیدگی می‌کرد. مورخان یونانی دربارهٔ جنگ‌های کوروش در قسمت‌های شرقی ایران سکوت کرده‌اند و به جز هرودوت که آن هم به‌طور مختصر به این جنگ‌ها اشاره می‌کند، دیگران مطلبی ننوشته‌اند. داریوش نام ایالت‌های تحت فرمان امپراتوری هخامنشی را در سنگ‌نبشته‌های بیستون، تخت جمشید و نقش رستم ذکر می‌کند که نام سرزمین‌های شرقی ایران نیز در میان آنان است. در بند ششم سنگ‌نبشتهٔ داریوش در بیستون، وی به نام بیست و دو سرزمین اشاره می‌کند که امپراتوری او را تشکیل می‌دهند و چون در زمان نوشتن این سنگ‌نبشته، فقط سه سال از فرمانروایی داریوش می‌گذشت و این مدت هم صرف فرونشاندن شورش‌ها شده بود، می‌بایست این سرزمین‌ها در دوره‌های قبل به امپراتوری هخامنشی افزوده شده باشند؛ دوران پادشاهی کمبوجیه کوتاه بود و او تنها توانسته بود مصر را فتح کند. پس بی‌گمان این سرزمین‌ها را که در سنگ‌نبشتهٔ بیستون از آن‌ها به‌عنوان بخشی از پادشاهی هخامنشی نام برده شده، باید کمابیش همان سرزمین‌هایی بدانیم که در ابتدا به‌دست کوروش به امپراتوری هخامنشی افزوده شده بودند. این ایالات شامل «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثه‌تَ‌گوش» و «اَرَخواتیش» است.

پارس‌ها احتمالاً پارت، هیرکانی و احتمالاً ارمنستان که همگی جزئی از قلمرو سابق پادشاهی ماد در ۵۴۹-۵۴۸ پیش از میلاد بودند را اشغال کردند. به گفتهٔ گزنفون، هیرکانی داوطلبانه حاکمیت کوروش بر خود را پذیرفت. همانطور که برای ایلام والتر هینتس و ران زادوک با هم اختلاف نظر دارند که ایلام توسط پارس‌ها بعد از سقوط بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد گرفته شد. با این وجود براساس یکی از متون پیشگویی بابلی، «شاه ایلام حمله خواهد کرد و از تخت پادشاهی بیرون خواهد کرد»، پادشاه بابل کسی که «خاندان هارران را تاسیس کرد». این شاه ایلام به عنوان کوروش دوم و شاه بابل به عنوان نبونعید شناخته شده‌است. ایلام باید قبل از حمله کوروش به بابل فتح شده باشد. شهر مهاجرنشین مستحکم‌شدهٔ سایرس‌چتا (یعنی شهر کوروش) یا همان سایروپولیس در سغد، گواهی فعالیت کوروش در آن ناحیه‌است. پلینی گزارش می‌دهد که کوروش، شهر کپیسا در شمال افغانستان را ویران کرد و آریان حملهٔ او به سرزمین‌های هند (ظاهراً گندهارا) و فرمانبرداری مردم آریاسپائی در امتداد مرز جنوبی درانگیانا را گزارش داد. به استناد گزارش هرودوت و بروسوس حملهٔ او به سرزمین‌های آسیای میانه بعد از شکست‌دادن لیدیه در ۵۴۷ پیش از میلاد و پس از فتح بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد رخ داده‌است.

  • محمد رشیدیان سیکه وندی

در بابل ده‌ها هزار نفر از جوامع خارجی وجود داشتند و در میان آنها تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت که به اجبار و فشار شاه کلدانی از کشورهای خودشان رانده شده بودند. این مردمان هرگز امید به بازگشت به میهن خود را از دست نداده بودند. اینها همگی آماده بودند تا به دشمن نبونعید کمک کنند و بدین ترتیب پارسیان را ناجی خود تلقی می‌کردند. کشمکش‌های اجتماعی از یک سو، نارضایتی کشاورزان، صنعتگران، اشراف و نجبا (کارمندان، کاهنان، بازرگانان و غیره) از سوی دیگر باعث شده بود که زیربنای اجتماع ویران شود. شاه بابل که ده سال از پایتخت دور بود و در تیما سکونت داشت، تجارت پُرسود کندر را به انحصار خویش درآورده بود و خدای سین را به مردوک ترجیح می‌داد که این امر موجب خشم و نارضایتی کاهنان را فراهم آورده بود. کشاورزان و صنعتگران که قسمت عمدهٔ جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، نسبت به فعالیت‌های نبونعید در زمینهٔ آماده‌شدن برای جنگ، بی‌تفاوت بودند و میل داشتند فرمانروایان قدیمی را، بی‌دردسر و زحمت با فرمانروایان جدید تعویض نمایند، ارتش بابل بر اثر جنگ‌های متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود و به مشکل می‌توان انتظار داشت که چنین ارتشی توانایی آن را داشته باشد تا با سپاهیان دشمن که هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات برتر بودند بجنگد و در برابر آنها بایستد. بدین ترتیب بابل فاقد توانایی و قدرت لازم برای مقابلهٔ مؤثر در برابر سپاهیان کوروش بود. هنگامی که کوروش به بین‌النهرین حمله‌ور شد، کاهنان او را نمایندهٔ خدای مردوک دانسته، به وی خوش‌آمد گفتند و پیامبران یهودی اعلام داشتند که وی نجات‌دهندهٔ قوم آنان است و سایر طبقات خارجی نیز وی را به عنوان آزاد کنندهٔ خود دانستند.

بابل از استحکامات طبیعی برخوردار بود؛ چنانچه در غرب رود فرات، در شرق رود دجله و در جنوب خلیج فارس او را احاطه می‌کردند و برای محصور بودن بابل در شمال، نبوکدنصر دوم، فاتح اورشلیم، از سر احتیاط یک دیوار مادی ساخته بود که می‌توان آن را نمونهٔ بابلی دیوار چین دانست. این دیوار در نقطه‌ای که فاصلهٔ بین دجله و فرات به حداقل می‌رسد، بنا شد. سازندهٔ دیوار، نبوکدنصر، می‌نویسد: «برای اینکه فشار آب آسیبی به دیوار نزند، رویهٔ بیرونی آن را با آجر و ملات قیر استحکلم بخشیده‌ام». گزنفون که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد این بنا را دیده‌بود، ضخامت آن را ۲۰ پا و بلندی‌اش را ۱۰۰ پا تخمین می‌زند.

کوروش با سپاه خود از میان گوتیوم به‌طرف جنوب حرکت کرد و از رود سیروان گذشت و در آغاز سال ۵۳۹ پیش از میلاد به شهر اُوپیس، دژ شرقی دیوار مادی رسید و اُوپیس محاصره و به آتش کشیده شد. ایرانیان از سر دوراندیشی، از کرکوک، قیر و قطران همراه خود آورده بودند. در نبردهایی خونین، اُپیس به تصرف درآمد و سپاه نبونعید شکست خورد. در روز دهم اکتبر شهر سیپار نیز سقوط کرد و دژ غربی دیوار مادی نیز بدون درگیری تسلیم سپاه کوروش شد. بدین ترتیب کوروش در جنوب دیوار مادی با گذشتن از دجله، همهٔ استحکامات دفاعی نبوکدنصر را دُور زد و دو روز بعد، دوازدهم اکتبر، همزمان با جشن سال نوی تقویم بابلی، گئوبروه با سپاه خود وارد بابل شد و بدون جنگ و تلفات، شهر را تصرف کرد و مطابق با دستور کوروش، بلافاصله نظم سختگیرانه‌ای در بابل وضع شد. «سپرهای نیروهای گوتیوم، دروازه‌های اسانگیلا را احاطه کردند. هیچ عبادتی دچار وقفه نشد. نه در اسانگیلا و نه در دیگر معابد هیچ مراسمی از قلم نیفتاد.»

از خلال گزارش‌ها چنین استنباط می‌شود که کوروش می‌خواسته به هر نحوی که شده دل کاهنان را به‌دست‌آورد، تا به کمک آن‌ها مردم را به‌سوی خود جلب کند. از الواح برجای‌مانده به خط میخی که بی‌درنگ، از صبح روز بعد به‌نام کوروش تاریخ خورده‌اند، چنین برمی‌آید که تغییر حکومت بدون دردسر انجام پذیرفته‌است. این اسناد بابلی گواه ادامهٔ بی‌دردسر زندگی روزمره در پایتخت تسخیر شده هستند.



نقاشی یهودیان در نزد کوروش بزرگ، اثر ژان فوکه در سال ۱۴۷۰ میلادی.


پس از فتح بابل

هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد و همچون یک رهایی‌بخش مورد استقبال قرار گرفت. رویدادنامهٔ نبونعید در این‌باره گزارش می‌دهد: «شاخه‌های نی پیش پای او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. کوروش برای سراسر سرزمین‌های بابل صلح را بشارت داده بود.»

برترین قدرت اجرایی در بابل متعلق به ساتراپ پارسی است. اولین حکمران شهر بابل، فرماندهٔ کوروش، اوگبارو بود که بر کل میانرودان تسلط داشت. اوگبارو ۳ هفته بعد از فتح بابل درگذشت. در ۵۳۸ پیش از میلاد کوروش، پسرش کمبوجیه را به عنوان شاه بابل منصوب کرد تا بر سایر امپراطوری تسلط داشته باشد. مدت حکمرانی کمبوجیه، در حقیقت محدودتر از آن بود که به نظر می‌رسد: او تنها شاه بابل و بخش شمالی (کشور بابل) بود درحالی که مرکز و جنوب بابل در دستان کوروش و نمایندگانش بود. علاوه بر این کمبوجیه بیش از ۹ ماه حکمرانی نکرد. در ۵۳۷ پیش از میلاد، به دلایلی نامشخص، کوروش او را از سمتش عزل کرد.

کوروش حکمرانی بابل را به بابلی زاده، «نبوئَه بولیت» داد. او کسی بود که قبل از پیروزی پارس‌ها بر بابل، منصبی در حکومت نبونئید داشت. در ۵۳۵، کوروش استان مجزایی شامل میانرودان و نواحی غرب فرات (فنیقیه، سوریه، فلسطین) تشکیل داد و گوبارو را ساتراپ پارسی آنجا گماشت. گوبارو حداقل تا ۵۲۵ در آنجا حکمران بود.

تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرت‌های درگیر در آسیای غربی شد و به‌دنبال آن سلطهٔ بیشتر ایرانیان را بر شهرهای سوریه و فلسطین و نیز سواحل فنیقیه در پی داشت که پیش از این در حوضهٔ قدرت بابل قرار داشت. اقدام تعیین‌کنندهٔ کوروش که سبب خشنودی کاهنان شد این بود که همهٔ بت‌هایی را که نبونعید به‌زور به بابل آورده بود را به جاهای خود بازگرداند. پیامد دیگر تصرف بابل، بازگشت یهودیان تبعیدی در بابل، به میهن خود بود. در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، کوروش اجازهٔ بازگشت این یهودیان به فلسطین را داد و شخصی به‌نام «شش بازار» که رهبر یهودیان در اسارت بود را به‌عنوان فرماندار منطقهٔ یهودیه منصوب کرد. همچنین دستور داد که معبد اورشلیم را بازسازی کنند: «در خصوص خانهٔ خدا در اورشلیم: معبد باید ساخته شود، به طول ۶۰ ارش و به بلندی ۶۰ ارش، با سه لایه از سنگ‌های مکعب و بر روی آن لایه‌ای از دیرک. مخارج را خزانهٔ دربار سوریه پرداخت می‌کند. همچنین باید اشیای زرین و سیمین خانهٔ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برداشته و به بابل برده‌است، بازگردانده شود». و میثرَداته [مهرداد]، خزانه‌دار مادی کوروش در بابل، از سوی کوروش فرمان یافت تا ظروف و اشیای زرین و سیمین را که نبوکدنصر در سال ۵۸۷ پیش از میلاد از اورشلیم ربوده بود، تحویل دهد. تعداد این قطعات به بیش از پنج هزار عدد می‌رسیده‌است. احتمالاً انگیزهٔ کوروش از اسکان دوبارهٔ یهودیان در اسرائیل، ایجاد یک ساتراپی (ایالت) حائل بین ایران و مصر بود اما نتیجهٔ آن، تجدید اسکان و نوسازی در اسرائیل شد. مدارک باستان‌شناختی بسیاری در دست‌است که نشان می‌دهد پس از بازسازی معبد اورشلیم، یک رشته پایگاه‌های مرزی از خلیج ایسوس تا سواحل فلسطین، بازسازی و ایجاد شد و دژهایی بر سر راه مصر در صیدا و اورشلیم و دیگر شهرهای این منطقه ساخته شد تا پایگاه مناسبی برای حمله به مصر باشد.

  • محمد رشیدیان سیکه وندی

احتمالاً کوروش مقدمات امر را برای تسخیر مصر فراهم کرده بود و اقدامات وی بود که باعث شد در سال‌های بعد، ایرانیان مصر را تسخیر کنند ولی ابتدا تصمیم گرفت مرزهای شمال شرقی امپراتوری‌اش را از تاخت و تاز اقوام چادرنشین ماساگت‌ها در امان بدارد. این تاخت و تازها زیان‌ها و صدمات چشمگیری بر ایرانیان شهرنشینی که آمیخته امپراتوری هخامنشی شده بودند وارد کرده بود.

هرودوت می‌گوید که کوروش با حیله به یکی از اردوگاه‌های ماساگت حمله‌ور شد و بسیاری ساکنان آنجا را کشت؛ ولی پس از این جریان، قسمت اعظم نیروهای ماساگت تحت فرماندهی ملکه تهم‌رییش، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد آوردند و کوروش کشته شد. ماساگت‌ها سر بریده کوروش را در کیسه‌ای انداختند و آن کیسه پر از خون شده بود. هرودوت می‌نویسد این نبرد شدیدترین نبردهایی است که «بربر» ها در آن شرکت جسته‌اند. البته هردوت می‌گوید که دربارهٔ مرگ کوروش حکایات زیادی وجود دارد و روایتی که من ذکر کردم به حقیقت نزدیک‌تر است. در نتیجه معلوم می‌شود که خود هرودوت هم از صحت این روایت مطمئن نبوده‌است. بنابر گزارش مورخین یونانی، کوروش در جنگ با ماساگت‌ها ۲۰۰ هزار مرد جنگی را از دست داد که اغراق آشکاری است.

از نگاه داندامایف داستان‌های روایت شده توسط مورخین یونانی بیشتر از آنکه شرح یک رویداد واقعی باشند، رنگ و بوی یک رمان را دارند. اگرچه حقیقت دقیق مرگ کوروش را نمی‌دانیم، اما مشخص است که او در پاسارگارد دفن شده‌است. این حقیقت ممکن است گفته‌های هرودوت را دروغ جلوه دهد اما ممکن است جنازهٔ کوروش از دشمن پس گرفته شده و به پایتخت آورده شده باشد. ریچارد فرای می‌گوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است، اما گرفتن آسیای میانه توسط کوروش صحیح است زیرا دورترین شهری که در سغد وجود دارد، سایرس‌چَتا (سایروپولیس) نام دارد که گستردگی فتوحات شرقی او را ثابت می‌کند. کتزیاس می‌گوید که کمبوجیه باگاپاتس – یکی از درباریان – را همراه جسد کوروش به مراسم دفن فرستاده‌است.

انتقال جسد کوروش، یکی دیگر از نشانه‌های نادرست بودن جنگ کوروش با ماساگت‌هاست؛ زیرا اگر ملکه تهم‌رییش، کوروش را کشته و سر او را برده باشد، چگونه هخامنشیان توانسته‌اند با سپاهی شکست‌خورده جسد را از آنان پس بگیرند و آن را به درون قسمت‌های داخلی ایران وارد کنند؟

در دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد، زنی بابلی به نام «بورسیپه» زمینی را در نزدیکی دروازهٔ سنگ‌براق به نام یکی از خویشاوندانش کرد. تاریخ این لوح گلی که به خط میخی اکدی نوشته شده بود، «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان می‌داد. در سی و یکم همین سال در پایتخت بابل، مردی بابلی الاغش را فروخت. تاریخ این لوح مربوط به «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها» ست. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان می‌دهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشته‌است و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تخت‌نشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیده‌است. ولی اخیراً سندی از کیش در بابل منتشر شده که مورخ نوزدهم ماه ارخسمنه در سال نهم سلطنتی کوروش است که برابر با ۴ دسامبر ۵۳۰ قبل از میلاد می‌شود. از اینرو به نظر می‌رسد جنگ با ماساگت‌ها در اواخر (دور) سال ۵۳۰ قبل از میلاد رخ داده باشد. بنابر گزارش هرودوت، کمبوجیه به اردوی جنگ علیه ماساگت‌ها پیوست اما پس از چندی، پیش از نبرد قطعی که طی آن کوروش به قتل رسید، به عنوان جانشین تاج و تخت به ایران برگردانده شد.
  • محمد رشیدیان سیکه وندی

کوروش در نزد بابلیان، برگزیدهٔ مردوک، در نزد یهودیان، مسح‌شدهٔ خداوند بود و به‌نظر نمی‌رسد که مادها او را سروری بیگانه فرض کرده‌باشند. هرودوت می‌گوید که پارسیان از او چونان یک پدر سخن می‌گفتند، زیرا وی مهربان بود و از آنچه برای ایرانیان نیکو بود، کوتاهی نمی‌کرد؛ در عین حال هرودوت وی را مردی زودخشم می‌داند. داندامایف می‌گوید «کوروش محبوبترین شاه پارس و بنیانگذار یک امپراتوری جهانی بود».«به نظر می‌رسد کوروش به سنت و ادیان سرزمین‌های فتح شده احترام می‌گذاشت. پارسی‌ها او را پدر، روحانیان بابل او را برگزیده مردوک، یهودی‌ها او را مسیح فرستاده شده از جانب یهوه و یونانیان او را فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش می‌دانستند. گزنفون در کورش‌نامه او را حکمرانی آرمانی و ایده‌آل توصیف می‌کند».

والتر هینتس، می‌گوید: «کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود: ماد، لیدیه و بابل. آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچ‌کدام از سه فرمانروا، نه آستیاگ، نه کرزوس و نه نبونعید را نکشت، بلکه به تبعید آن‌ها بسنده کرد و حتی برای آن‌ها زندگی شاهانه‌ای فراهم آورد. این رفتار در جهان باستان بی‌سابقه بود و تا زمان کوروش هرگز اتفاق نیفتاده بود».
  • محمد رشیدیان سیکه وندی

کوروش جایگاه ویژه‌ای در تاریخ اسرائیل دارد، در منابع عهد عتیق، با عناوین «مسیح خداوند» و «سرور، خدای بهشت» خطاب شده و به او «همهٔ پادشاهی‌های روی زمین» داده شده‌است. در کتاب عزرا و اشعیای نبی، از وی چنین یاد شده‌است: «او شبان من است و رضایت خاطر مرا فراهم خواهد کرد.» نام او در رسالت اشعیای ثانی، در کتاب عزرا و در انتهای کتاب دوم تواریخ و در کتاب دانیال (۱:۲۱; ۶:۲۹; ۱۰:۱) ذکر شده‌است. در این پاراگراف‌ها او، هم به عنوان کسی که مقدر شده تا اسرائیل را حفظ نماید و عملیات مشخصی را از طرف خدای اسرائیل (اشعیای ثانی) برای آن به انجام رساند و هم به عنوان شخصی که فرمان و قانونش پایه و اساسی شد برای برگشت به زایون و برپاسازی معبد ویران شدهٔ عزرا، ظاهر شده‌است. ظاهراً موفقیت‌های کوروش، خصوصاً آماده‌سازی‌ها و اقداماتی که نشان می‌داد جنگ بین او و بابل به تأخیر می‌افتاد، در قسمتی از مسئولیت اشعیاء ثانی برای نبوت مطلق او در آزادسازی و رستگاری قریب‌الوقوع اسرائیل و تخریب در شرف وقوع و احتمالی بابل بود. امیدهای پیغمبر به وضوح در بخش ۴۵:۱-۱۳ بیان شده‌اند. «خدا رو به تدهین شده‌اش [کوروش] نمود. کسی که در گذشته به او کمک نمود و در آینده نیز در ادامه فعالیت‌هایش به او کمک خواهد نمود». «من قبل از تو خواهم رفت و کوه‌ها را صاف می‌کنم، درهای برنزی را خُرد خواهم نمود و ستون‌های آهنی را به تکه‌های ریز خرد می‌کنم». کوروش بر آن است که اورشلیم را بازسازی نماید و جامعهٔ تبعیدشده را دوباره بازگرداند. در حالی‌که او هنوز خدای اسرائیل را نمی‌شناسد: «من تو را با اسم صدا می‌زنم، با نام فامیلی صدا می‌زنم، با اینکه تو مرا نمی‌شناسی» او در نهایت چنین خواهد کرد، بنا بر کمک بزرگی که از او دریافت خواهد نمود. این نبوت همانطور که قبل از این اتفاق تحویل شد، احساسات و امیدهای پیامبر را که منتظر تسخیر بابل و تنبیه آن است، نمایان می‌کند. در بسیاری از شهرهای بزرگ اسرائیل به دلیل جایگاه کوروش در تاریخ یهودیان، خیابانی به نام او نامگذاری شده‌است که نمادی از رابطهٔ کهن یهودیان و ایرانیان است.

در تلمود،‌ یزدگرد یکم ساسانی را به سبب خوش‌رفتاری اش، «کوروش نو» می خواندند.ر در حالی که یک سند کلیسایی نستوری مورخ ۵۴۴،‌ خسرو یکم را «کوروش نو»‌ نامیده است. کوروش برای یهودیان، به صورت چهره برجسته‌ای در نوشته‌های آنها،‌ از کتاب اشعیا تا تلمود و از میدراش تا متون یهودی-فارسی،‌ باقی مانده است.
  • محمد رشیدیان سیکه وندی

وسعت امپراتوری هخامنشیان در دوران کوروش بزرگ





  • محمد رشیدیان سیکه وندی

در کتاب اردشیرنامه و عزرانامه، کوروش حاصل ازدواج استر و اردشیر است. در عزرانامه، کوروش به صورت شخصیت خدایی و در قامت یک پیامبر و شاه اسرائیل توصیف شده است. عدالتش، صداقتش، و شجاعتش در بین شاهان دنیا بی نظیر است.

  • محمد رشیدیان سیکه وندی

نقشه تخت جمشید(پارسه)




  • محمد رشیدیان سیکه وندی

نقشه تاریخی ایران

 

نقشه تاریخی ایران

 

راهنمای نقشه:

مادها و هخامنشیان
ایلامیان
دولتهای محلی و مرتبط با ایران
شهرهای کنونی ایران
ساسانیان
سلوکیان و اشکانیان



  • محمد رشیدیان سیکه وندی

داستان فیلم

آنچه در فیلم می گذرد داستانی است بر محور ایستادگی 300 بادی گارد شخصی لئونیداس - شاه اسپارت – روبروی سپاه یک میلیون نفری ایران ، و متوقف ساختن سپاه ایران به مدت سه روز .

راوی فیلم در ابتدا توضیحاتی در مورد بزرگ شدن مردهای اسپارتی می دهد و سختی هایی را که آنها می کشند تا بزرگ شوند نشان می دهد ، توضیحات راوی با بزرگ شدن یک پسر همراه است که در انتها مشخص می شود کسی که بزرگ شدنش به رویت بیننده رسیده لئونیداس است . وی پس از بازگشت از کوه و بیابان و جنگل ، یک روزه پادشاه می شود ، احتمالا پس از 3 ماه یا 3 سال ، سفرایی از ایران به اسپارت می آیند و به اسپارت می گویند یا تسلیم شو و یا آماده جنگ باش . که پادشاه اسپارت بر خلاف اصول دموکراسی ( که در فیلم سمبل یونان است ) سفرای ایران را می کشد .

با این کار اسپارت جنگ را برای اسپارت می خرد ، نکته جالب آن است که لئونیداس تمامی تلاش خود را برای جنگ با ایران می کند و نزد الهه ای می رود که اجازه جنگ را بگیرد اما طبق معمول سینمای هالیوود عوامل خشایارشا الهه جنگ یونان را خریده اند و وی دستور تسلیم شدن را می دهد .

لئونیداس که نمی تواند اجازه جنگ را بگیرد با 300 بادی گاردش به پیشواز سپاه خشایارشا می رود تا در راه حفاظت از آزادی و دموکراسی یونان و سرتاسر اروپا ( که معلوم نیست در کجای تاریخ قدیم نقش داشته اند ) شهید شود . در این راه از شهری می گذرد که سپاه ایران آن را با خاک یکسان کرده است . و تنها یک کودک زخمی زنده مانده که با بردن نام گارد جاوید خشایارشا در آغوش لئونیداس جان می دهد .

نکته بسیار جالب آن جاست که وقتی 300 اسپارتی به جلوتر می آیند سپاه ایران را می بیند و هیچ معلوم نیست که سپاهی که به جلو آمده به چه منظوری عقب نشینی کرده ، به هر روی اسپارتی ها در راه  رسیدن به ارتش ایران ابتدا غرق شدن ناوگان دریایی ایران را مشاهده می کنند و سپس سپاه پیشدار ایران را مشاهده می کند که از شهرهای سر راه باج می گیرد که خشایارشا آنها را با خاک یکسان نکند در این راه ، این پیشدار که وصف ظاهرش زننده اش لازم نیست ، با اسپارتی ها برخورد می کند و اسپارتی ها او را ادب می کنند .

سپس فیلم لحظه برخورد اولیه اسپارتی ها با ایرانی ها را نشان می دهد که اسپارتی ها سربازهای از جنگ هیچ چی نفهم ایرانی را قلع و قمع می کنند . و بعد سپاه پشتیبان است که نابود می شود و کوهی از سربازهای تلف شده ایرانی ایجاد می شود ، این گونه است که روز اول به پایان می رسد و در پایان روز سربازهای نیمه جان ایرانی توسط اسپارتی ها کشته می شوند . ( البته با دموکراسی کامل برای نجات یافته گان )

در روز بعد ارتش میلیونی ایرانی که از پس 300 نفر بر نیامده مجبور است از گارد جاوید استفاده کند که معمولا بر اساس جنگ های ایران در قلب سپاه هستند و تا لحظه آخر وارد جنگ نمی شوند ، البته این سپاه دارای غول های بی شاخ و دمی هستند که تشنه خون انسان ها هستند و یکی از همین غولها می رود که لئونیداس را بکشد اما لئونیداس که قهرمان داستان است ، سر این غول بی شاخ و دم را از تنش جدا می کند ، پس از آن گارد جاوید که از کشتن این 300 نفر بر نمی آید فیل های ایرانی هستند که به پیش می آیند و البته به ته دره می افتند . روز دوم که تمام می شود اگر درست به خاطر بیاورم خشایارشا به پیش می آید تا با لئونیداس صحبت کند ، که البته لئونیداس او را به جنگ دعوت می کند و می گوید ما پاسدار دموکراسی و آزادی غرب هستیم و حاضریم در این راه بمیریم . البته ممکن است در روز اول با خشایارشا ملاقات کرده باشد ، چون این نقد را با تفاوت 4 – 5 روز از مشاهده فیلم می نویسم ممکن است فراموش کرده باشم بهرحال این گفتمان است که پیام فرانک میلر را مبنی برایستادگی اسپارتی ها بیان می کند .

در روز بعد هم هیولاهای ایرانی با کرگدن های خود به اسپارتی ها حمله ور می شوند که این کرگدن نرسیده به اسپارتی ها بر روی زمین می افتد ، پس از آن نوبت به جادوگرهای ایرانی می رسد که به سمت اسپارتی ها نارنجک پرتاب می کنند . و البته طبق معمول لئونیداس قهرمان تمامی نارنجک های ایرانی را نابود می کند و بدین ترتیب روز سوم هم به پایان می رسد .

به هر روی در روز چهارم و پس از توقف سه روزه ارتش ایران که از پس 300 نفر بر نیامد به یاری یک پیرمرد گوژپشت اسپارتی ( که در روز اول به نزد لئونیداس رفته و لئونیداس به علت اینکه او نمی تواند قدش را راست کند از پذیرش وی در ارتش 300 نفره اش معذور است ، ) و با وعده زن های روسپی و البته یک دست لباس ارتش ایران ، با راهنمایی وی تعدادی از سپاهیان گارد جاوید را به پشت 300 اسپارتی می فرستد تا آنها محاصره شوند ، نکته جالب آنکه در این روز خشایارشا سوار بر یک مرکب بزرگ و عظیم وارد میدان جنگ می شود و سفیر صلح و دوستی ایران مثل همیشه قبل از نبرد ، نزد لئونیداس می رود و به او می گوید صلح کن تا اسپارت متعلق به تو باشد و یونان تابع تو باشد ، فقط باید تحت نظارت شاه ایران باشی که لئونیداس ابتدا قبول می کند ولی در چند ثانیه یاد خاطراتش می افتد و نظرش عوض می شود و با یک فرمان ، شخصی از پشت وی سفیر ایران را به قتل می رساند و لئونیداس نیزه خود را به سبک قهرمانان المپیک به سمت خشایارشا پرتاب می کند و خشایارشا که منتظر است تا این نیزه به او اصابت کند منتظر می ماند تا این نیزه گوشه لبش را پاره کند . پس از آن در کمتر از 15 ثانیه سپاه 300 نفری اسپارتی نابود می شود .

البته فیلم یک جریان انحرافی دارد که همسر لئونیداس آن را پیش می برد و کلیت آن بر محور حمایت های وی از لئونیداس و همراه ساختن ارتشی است که الهه جنگ آنها را از جنگ محروم کرده این زن در این راه و بر پایه اصول دموکراسی غرب مانند یک روسپی عمل کرده و با فرمانده ارتش همخوابگی می کند البته روز بعد در مجلس مشخص می شود که این فرمانده نوکر دربار ایران بوده چراکه وقتی در مجلس همسر لئونیداس وی را به قتل می رساند از جیب وی دریک های هخامنشی که با تصویر خشایارشا مزین شده  ، بیرون می ریزد و مجلس متقاعد می شود که سپاه را به جنگ با ارتش ایران بفرستد و صحنه آخر فیلم ارتش هزاران نفری یونان را به سرکردگی مورخی که لئونیداس فستاده نشان می دهد که برای رزم با ارتش ایران آماده شده اند .

نقد فیلم

در زیر به نکاتی اشاره می شود که از لحاظ تاریخی مشکل دارند .

اصولا ایرانی ها ماند لشکر بربرها نشان داده شده اند و در مجلس اسپارت علنا ایرانی ها بربر خطاب می شوند .

از تعریف چهره پلشت ایرانی ها که شباهت به هر چیزی بجز آدمیزاد داشت خودداری می کنم .

لباس ارتش ایران بد طراحی نشده بود ( ارتش پیاده نظام ) اما کلاه آنها بیشتر یادآور اعراب مسلمان بود و با استفاده از فیلم برداری هوشمندانه چیزی که بیشتر به نظر بیننده می آید عرب بودن ارتش است نه ایرانی بودن آنها .

گارد جاوید که درواقع تنها ارتش منظم ایران بوده ( ارتش 10 هزار نفری شاهنشاهی ) ارتش ارواح نامیده می شود .

جادوگران یهودی که به خشایارشا خدمت می کنند دقیقا یادآور ساحرهای فیلم ده فرمان هستند و گویا کارگردان قصد دارد بیننده را متوجه سازد که ارتش ایران از ایرانی خالی بوده و تمامی اشخاص مهم در ارتش غیر ایرانی بودند ، حتی لباس جادوگر ها که مجهز به نارنجک بودند مانند لباس کاهن های یهودی است و صحنه پرتاب نارنجک ها شما را بیشتر یاد چهارشنبه سوری فعلی خواهد انداخت تا صحنه جنگ یک ارتش . ( این هم نتیجه به تمسخر گرفتن جشن چهارشنبه سوری توسط خودمان )

اسپارت در فیلم به قدری مهم نشان داده شده که بیننده در صورت نداشتن اطلاعات فکر میکند خود یونان است ، اصولا از لحاظ تاریخی و بر اساس گفته هرودوت و گزنفون ، یونان شامل 11 کشور بود و هیچ کشور واحدی وجود نداشت و اسپارتی ها فقط و تنها فقط جزو سربازهای  قوی و ملبس بودند ، این اسپارتی ها حتی آن قدر قدرت نداشتند که سرتاسر یونان را فتح کنند و کشوری یکپارچه ایجاد کنند ، اما در فیلم مضهر قدرت سرتاسر یونان معرفی می شوند و حتی در چندجا یونان معرفی می شود . و حتی برای تمامی یونان تصمیم می گیرند . توجه داشته باشید که اصولا چیزی که در تمامی 11 کشور تابع آتن مهم بوده خود آتن بوده و آتن است که یونان خطاب می شده و حتی خود آتن همیشه با لفظ آتن خوانده میشده و نه یونان . حتی خشایارشا برای جنگ و آرام کردن آشوبی آمده که در آتن حکمفرماست و نه اسپارت .

چند کشور از ملل یونان که با خشایارشا صلح می کنند و آتنی ها هم که شهر را خالی می کنند ، حال آنکه این 300 نفر از کجا سه روز خشایارشا را معطل می کنند نا معلوم است و اصلا معلوم نیست این 300 قهرمان که می توانند یک میلیون نفر را سه روز متوقف کنند چرا به یکباره و ظرف کمتر از 15 ثانیه نابود می شوند .

پیرمردی که در فیلم نشان داده شده و دروازه شهر را می گشاید ، در داستان واقعی لشکر خشایارشا را از کوه عبور می دهد اما در فیلم معلوم نیست این لشکر همراه پیرمرد چه می شود و فقط چند تصویر کوتاه از ارتش گارد جاوید نشان داده می شود که به دنبال او هستند و بعد نیست می شوند .

در روز سوم اسپارتی ها که بالاخره یکی دو نفری کشته داده اند یک نماینده برای بیان اتفاقات رخ داده به اسپارت می فرستند ، توجه داشته باشید که این شخص درواقع مورخ داستان 300 اسپارتی است ، معلوم نیست پس از بازگشت وی باقی داستان از زبان چه کسی جز فرانک میلر نقل شده است .

مرکب خشایارشا در روز سوم با استفاده از سر ستون های پارسه ( تخت جمشید ) تزیین شده که نشان می دهد فرانک میلر حتی یک ثانیه هم در این مورد تحقیق نکرده است ، چراکه سر ستونی که در این مرکب استفاده شده ، فقط در پارسه یافت شده و اثبات شده که این سر ستون در هیچ کجای قصرهای پارسه استفاده نشده و گویا مورد قبول پادشاه قرار نگرفته بوده ، اما کارگردان فیلم از این سرستون در مرکب شخصی پادشاه استفاده می کند .

معلوم نیست در کجای تاریخ زخمی شدن خشایارشا در این جنگ یاد شده است .

دریک هایی که از جیب فرمانده ارتش اسپارت بیرون می ریزد تصویر خشایارشا را بصورت کاملا واضح و مشخص نشان می دهد که به سبک سکه های جدید اروپایی ضرب شده است نشان می دهد ( منظور تصویر بزرگ خشایارشا در وسط سکه است مثل ملکه های انگلیس و غیره ) ، اصولا هر انسان نادانی می داند که دریک هخامنشی در مزان خشایارشا به سبک دریک داریوش با تصویر یک کماندار در وسط ضرب میشد که این کماندار پادشاه نبوده و بعلت ارزش سربازهای ایرانی تصویر آنها بر روی سکه ضرب میشده ، اما سکه در فیلم معلوم نیست به چه دلیلی جز غالب بودن فرهنگ یونان و صدور سکه از یونان به ایران ، بدان شکل ضرب شده است .

نکته بسیار جالبی در فیلم وجود دارد و آن قلیان خشایارشا است باز هم برای بیشتر عرب نشان دادن ایرانی ها ، نکته دیگر نشان دادن زن های همجنس باز ایرانی است که بیشتر به روسپی های آمریکایی شباهت دارند .

از نکاتی که حائز اهمیت است فیلم بردرای فیلم است که به نظر بنده از سایر عناصر فیلم نمود بیشتری داشت و هر جا کارگردان می خواهد چیزی را برجسته کند بجای اینکه از فیلمنامه کمک بگیرد از هنر فیلم برداری استفاده میکند .

داستان بر اساس واقعیت

در زیر داستان نبرد خشایارشا با آتن را مطالعه می فرمایید که دو سال گذشته و در سه مطلب در تارنما نوشته شده بود .

پس از اینکه خشایارشا وارد آتن شد اردوگاه خود را در خارج از آتن قرار داد . وی می دانست که یونانیان در پلوپونز واقع در جنوب یونان یک ارتش دارند و پیش بینی می کرد  که ممکن است آن ارتش به آتن بیاید و وی را در آن شهر محاصره نماید. این بود که ارتش ایران را در خارج از آتن متمرکز کرد که اگر ارتش یونانیان آمدند ارتش او در داخل کشور محاصره نشود . خود خشایارشا بعد از ورود به شهر در عمارت پوله ته ریوم یعنی عمارت مجلس سنای آتن منزل کرد . گارد جاوید که گارد مخصوص پادشاه بود نیز در همین عمارت جای گرفت . روزی که ارتش ایران وارد آتن شد در آن ضهر حتی یک نفر هم به چشم نمی خورد ، اما عمارت بزرک آکروپل پر از جمعیتی بود که به آن پناه برده بودند تا الهه آتنه که خدای آتن بود از آنها محافظت کند و همین طور هم شد و خشایارشا امر کرد که مزاحم آنها نشوند . آنهایی که در آکروپل جمع شده بودند کسانی بودند که نتوانستند خود را از آتن دور کنند بعضی از آنها بر اثر فقدان وسیله نقلیه و بعضی بعلت نداشتن بضاعت در معبد بزرگ بست نشسته بودند به این امید که الهه اتنه آنها را خواهد رهانید و بعلت اینکه خشایارشا به برای ادیان سایر ملل احترام قایل بود از حمله به آکروپل و کسانی که در آن بودند خودداری کرد و چون می دانست که آنهایی که در آکروپل نشسته اند از حیث خواربار دچار مضیقه خواهند شد ، به آنها آزادی داد که از آنجا خارج شوند  و برای خود غذا تهیه کنند .

در تواریخ اروپا نشته شده که خشایارشا آتن را ویران کرد . این نوشته صحیح نیست . و پادشاه ایران قلعه آکروپل را ویران کرد نه معبد آکروپل را . قلعه آکروپل که دژی بود جنگی به امر خشایارشا ویران شد ، ایم دژ بالای تپه آکروپل به نظر می رسید و آن قلعه را پی زیس ترات بنا نمود . آتن شهری بود بلادفاع ، یعنی شهری که برای حفظ آن نجنگیده بودند و در آن زمان هم هرگز شهرهای بلادفاع را ویران نمی کردند .

در تواریخ اروپانوشته شده که خشایارشا بعد از ورود به آتن آن شهر را به جبران شهر سارد پایتخت لیدی که یونانیان سوزانیده بودند ، سوزانید و ویران کرد و این اشتباه یا تعمد باید اصلاح شود . خشایارشا در آتن جز دژ جنگی آکرپل و دیوار شهر که اطراف آتن بود چیزی را ویران نکرد و روزی که ایرانیان از شهر رفتند تمام عمارت بزرگ شهر باقی بود و آتن را خود یونانیان در جنگ داخلی که از سال 431 تا 404 ق.م طول کشید و به جنگ های پلوپونز معروف بود ویران کردند و هرکسی که در این باره تردید دارد باید تاریخ توسیدید را بخواند .

توسیدید اسم جنگهای داخلی یونان را پلوپونز گذاشته است و آن جنگها از سال 431 ق.م شروع شد یعنی 50 سال پس از مراجعت ایرانیان .توسیدید صدیق ترین مورخ یونان است و خود او در جنگهای پلوپونز شرکت داشته است و وقایع آن جنگها را تا سال 411 ق.م نوشته و دنبال وقایع آن جنگ ها از طرف  گزنفون  در کتابی به نام  هله نیک  یعنی یونانیان نوشته شده است و وقایع جنگ به سال 404 ق.م ختم می شود . آتن پایتخت یونان در آن جنگها که بین خود یونانیان در گرفت ویران شد ، اما نه بطور کلی و انصاف نیست که ویرانی آتن را به حساب ایرانیان بگذارند . ایران در جنگهای داخلی یونان دخالتی نداشت مگر بطور غیرمستقیم و اسپارت  با نیروی طلایه ایران در آن جنگها با آتن می جنگید .

واقعیت تاریخی این است که خشایارشا رفته بود تا اینکه آتن را ویران کند اما شجاعت یونانیان در دو جنگی که با وی داشتند خیلی در پادشاه ایران موثر واقع گردید . از آن گذشته خشایارشا و سربازان ایرانی که با وی به آتن رفتند متمدن بودند  با مفهوم واقعی این کلمه . آنها شهرنشین به شمار می آمدند و به آبادانی علاقه داشتند و عمارت زیبا را می پسندیدند و خشایارشا که تا آن روز هنوز مشغول ساختن کاخ پارسه یا همان تخت جمشید بود ( کاخی که داریوش بزرگ ساختن آن را آغاز کرد ) به خود اجازه نمی داد که عمارت زیبای آتن را ویران کند .

توسیدید میگوید در روز سوم بعد از اینکه  خشایارشا وارد آتن شد ، جار زد که هر کس از آتن رفته مراجعت کند و بداند که مال و جانش محفوظ است و چون مردم بی بضاعت و بی دست و پا که در آتن بودند غذا نداشتند و در شهر اذوقه به دست نمی آمد ، خشایارشا گفت که از گندم ارتش ایران به آنها بدهند  که برای خود نان طبخ کنند و در روز پنجم بعد از ورود ایرانیان به آتن دکانهای نانوایی به کار افتاد و شهر آتن وضع جنگی خود را از دست داد .

در روز دهم بعد از ورود ایرانیان به آتن خشایارشا برای دیدن آکروپل رفت و حتی به خدام معبد الهه بزرگ آتن انعام داد . اسناد تاریخی نشان می دهد که ده روز بعد از ورود ارتش ایران به آتن در محله سرامیکم  چند کارگاه سفال سازی و در محله کولی توس  چند کارگاه  فلز سازی به کار افتاد و باز از اسناد تاریخی فهمیده می شود که ده روز بعد از ورود ارتش ایران به آتن از داخل خانه های آتن صدای چنگ به گوش می رسید . این اسناد تاریخی گواهی می دهد که آتن به دست خشایارشا ویران نگردید چون اگر ویران می شد ، پادشاه ایران به معبد آکروپل نمی رفت و دکانهای نانوایی و کوزه سازی و فلزسازی در شهر بکارنمی افتاد و زنهای جوان چنگ نمی نواختند و در یک شهر ویران اگر هم دختری وجود داشته باشد حال آن را ندارد که چنگ بنوازد .

یکی از خقایق دیگری که حتی هرودوت نتوانسته انکار کند احترامی است که ایرانیان به نوامیس یونانیان گذاشتند و این نکته را نباید کوچک دانست . سربازان ایرانی لااقل یک سال و به روایتی بیش از یک سال از زنهای خود دور بودند و اکثر آنها جوان بشمار می آمدند و در دوره ای از عمر بسر می بردند که به اقتضای طبیعت ، مرد بشدت متمایل به زن می شود . زنهای یونان هم بر اثر لااقل سیصد سال ورزش خوش اندام بودند و زیبایی داشتند ، معهذا دیده نشده که یک افسر یا سرباز ایرانی به یک زن یونانی تعرض کند . در تمام تواریخی که یونانیان راجع به جنگهای ایران و یونان نوشته اند ، حتی یکبار دیده نمی شود که نوشته باشند که یک افسر یا سرباز ایرانی به یک زن یونانی تجاوز کرده باشد . در صورتی که در عرف قدیم وقتی یک شب ارتش وارد کشوری می شد همانطور که اموالملت مغلوب را متعلق به خود می دانست زنهای آن ملت را هم از آن خود می دانست . اما ایرانیان دوره هخامنشی آنقدر مقید به احترام نوامیش بودند  که هرگز به خود اجازه نمی دادند هنگام تهاجم به یک کشور به زنهای ملت مغلوب تجاوز کنند .

آنها مردها را اگر مقاومت می کردند می کشتند  و اسیر می کردند ولی زنها را محترم می شمردند و کتزیاس طبیب و مورخ یونانی که مدتی بعد از ورود خشایارشا به آتن در دربار ایران خدمت می کرد و بیست سال در ایران بسر برد نوشته است که در ایران زنی روسپی وجود ندارد . دوره توقف کتزیاس در ایران دوره ای بود که اخلاق عمومی نسبت به دوره آغاز هخامنشیان سست شد زیرا پادشاهانی که پس از داریوش بزرگ و خشایارشا بر اریکه قدرت نشستند ، خود چنان بی بند و بار بودند که نمی توانستند در مسائلی که مربوط به عفت می شود  سختگیری کنند معهذا حتی در آن زمان در ایران زن روسپی نبوده است .

نکته دیگر که در تمامی تواریخ یونانی دیده می شود عدم خشونت سلاطین هخامنشی نسبت به دشمنانی بود که ابراز اطاعت می کردند . در تمامی مدتی که خشایارشا در یونان بسر می برد هر کس را که ابراز اطاعت کرد مورد عفو قرار داد و هر افسر و سرباز که تسلیم می گردید از هرگونه مزاحمت مصون بود .

اگر پادشاه ایران آتن را ویران کرد و خرابه های آن شهر جغد نشین شد، چرا قبل از خروج ارتش ایران از آتن قسمتی از سکنه آن شهر که مهاجرت کرده بودند مراجعت نمودند ؟ و آیا قابل قبول است که خانواده های با بضاعت آتنی که به پلوپونز رفته بودند و در آنجا به راحتی و دور از خطر بربرها ( وحشی ها !! ) زندگی می کردند ، جان و مال خود را بخطر بیاندازند و به آتن مراجعت کنند تا در آنجا به قتل برسند و اموالشان به یغما برود و نوامیسشان به دست ایرانیان برسد ؟

این را هم خود یونانیان می نویسند و می گویند قبل از اینکه ایرانیان از آتن مراجعت کنند عده ای از سکنه شهر آتن به خانه های خود در آن شهر برگشتند . ذکر کلمه «  خانه » در تاریخ گواهی می دهد که حداقل تمامی آتن به دست خشایارشا ویران نشده بود وگرنه خانه ای باقی نمانده بود تا اینکه مردم بابضاعت آتن در آن سکونت کنند .

آنچه تا اینجا راجع به ورود ارتش ایران به آتن گفتیم از تحقیق بی طرفانه پروفسور بارن انگلیسی بود و ما هنگام نقل آن همه چیز را خلاصه کردیم که خوانندگان خسته نشوند (( لازم بذکر است این مطالب را نویسنده کتاب گفته نه نویسنده وبلاگ ! )) و پروفسور بارن در تحقیق خود ، طوری آتن را هنگام ورود ارتش ایران نشان می دهد که در بعضی از خیابانها نام خانه ها را نیز می برد . اینک اجازه می خواهیم که سطوری چند از نوشته هرودوت را راجع به ورود ارتش ایران به شهر آتن از نظر خوانندگان بگذرانیم . هرودوت می گوید :

"" وقتی وحشیان ( ! ) وارد آتیک شدند ، دیده بان ورود آن ها را به اطلاع آتن رسانید و آنگاه که ارتش وحشیان به آتن نزدیک گردید ، شهر تخلیه شده بود ، اما یک پادگان قوی در شهر وجود  داشت و سربازان آن پادگان بر سرایرانیان سنگ باریدند و مانع از این شدند که به دیوار آتن نزدیک گردند و ارتش ایران چند روز مقابل آتن متوقف شد و نتوانست وارد شهر شود مگر بعد از اینکه آخرین سرباز مدافع  دیوار شهر به قتل رسید . انگاه ایرانیان وارد شهر شدند و خشایار پادشاه در عمارت مجلس سنا منزل کرد و ارتش او به معبد آکروپل رفت و تمام فقرایی را که به آن معبد پناهنده شده بودند به قتل رسانید و آنگاه ایرانیان معبد آکروپل  را مورد تاراج قرار دادند و هرچه دارای ارزش بود و نظیرش در دنیا وجود نداشت آتش زدند . چند روز بعد خشایارشا گفت یونانیان آزاد هستند که به آتن برگردند و به معبد آکروپل بروند و در آنجا برای  آتنه الهه آن معبد قربانی کنند و علت صدور آن فرمان این بود که خشایارشا خوابی دید و از چپاول و سوزانیدن و ویران کردن معبد آکروپل پشیمان شد !! ""

این نوشته هرودوت تقریبا صد سال بعد از مرگ او به نظر اسکندر مقدونی رسید و چون در آن موقع معبد آکروپل ویران بود ، آن جوان مقدونی یقین حاصل کرد که ایرانیان معبد آکروپل را آتش زدند و ویران کردند و برای اینکه انتقام بگیرد  کاخ پارسه (  تخت جمشید ) را بعد از اینکه مورد یغما قرار داد آتش زد و ویران کرد و به جرات می توان گفت که اگر هرودوت این نوشته را نمی نوشت کاخ پارسه در فارس سوزانیده نمی شد . در این که معبد آکروپل از طرف خشایارشا مورد تاراج قرار گرفت تردیدی وجود ندارد و خشایارشا به سبک قوانین جنگ در آن زمان تصاحب اشیای گرانبهای آن معبد را حق خود می دانست ولی آن معبد را نسوزانید و ویران نکرد .

هرودوت باز هم از روی غرض نوشته است که جنگ آتن ، دو مرخله داشته یکی جنگ برای عبور از دیوار شهر و دیگری جنگ برای تصرف معبد آکروپل . دو جنگ اخیر بیست روز طول کشیده و مدت بیست روز ارتش پنج میلیونی (!) ایران با یک مشت افراد بی بضاعت که نتوانسته بودند از آتن بروند و در معبد آکروپل مجتمع شدند پیکار می کردند و بعد از غلبه تمام مدافعین را قتل عام نمودند ( ! ) .

«  پلوتارک  » هم که با هرودوت پنج قرن فاصله زمانی داشته و ناگزیر روایات مربوط به ورود ارتش ایران را به آتن از مورخین یونانی بخصوص هرودوت گرفته جنگ آکروپل را بیست روز ذکر می کند و آدمی متحیر می شود که چگونه یک ارتش بزرگ پنج میلیونی  مدت بیست شبانه روز مقابل معبد آکروپل معطل شده و نتوانسته بر یک مشت افراد بی بضاعت و بی اسلحه که در آن معبد بودند غلبه نماید . حتی اگر معبد آکروپل یک پادگان قوی  برای دفاع داشت باز در ظرف مدت کوتاهی و شاید یک روز آن پادگان از پا در ی آمد و اگر قبول کنیم  که ارتش عظیم خشایارشا مدت بیست روز مقابل آکروپل در داخل  شهر آتن معطل شد آیا دلیل بر این نیست که پادشاه ایران نخواست اقدامی بکند که سبب ویرانی آن معبد بزرگ و زیبا گردد ؟؟

هرودوت نتوانسته مراجعت آتنی ها را به آن شهر انکار کند و تصدیق نموده که خشایارشا به مردم شهر تامین داد و آنها به آتن مراجعت کردند . خشایارشا آکروپل را ویران نکرد ولی دو مجسمه از آن خارج نمو.د و به ایران برد که در کاخ پارسه ( تخت جمشید ) نصب نمود و هر دو مجسمه از زمامداران سابق آتن بود . یکی به اسم « هارموویوس » و دیگری به اسم « آریستو گیتون » و آن دو مجسمه را با مفرغ ساخته بودند و آنقدر از لحاظ هنری زیبا بودند که خشایارشا نتوانست از آنها بگذرد و هر دو را به ایران برد و آن دو مجسمه تا پایان سلطنت هخامنشیان در کاخ پارسه ( تخت جمشید ) بود و بعد از اینکه اسکندر ایران را اشغال کرد آن دو مجسمه را از آن کاخ خارج کرد و به یونان فرستاد تا اینکه در کاخ آکروپل نصب شود . امروز این دو مجسمه هست ، ولی مجسمه های اصلی نیست و نمی دانیم مجسمه های اصلی که از ایران به آکروپل برگردانیده شد گرفتار چه سرنوشتی شدند . دو مجسمه ای که امروز دیده می شود کپی است یعنی آنها را از دو مجسمه اصلی کپی کردند .

هرودوت می گوید در حالی که خشایارشا معبد آکروپل را محاصره کرده بود و با مدافعین آن معبد می جنگید ، جنگ دریایی سالامیس در گرفت . این نکته غیر از جنگ بیست روزه معبد آکروپل صحت دارد و هنگامی که خشایارشا در آتن بود بین نیروی  دریایی یونان و ایران در نزدیکی جزیره سالامیس جنگ در گرفت .


برگرفته از : http://khatmikhi.persianblog.ir


 

  • محمد رشیدیان سیکه وندی


نشان فروهر نماد ملی ایران زمین چیست؟


نشان فروهر نماد ملی ایران زمین چیست؟
نقش "فروهر" که اروپاییان در گذشته آن را با «اهورا مزدا» اشتباه گرفته بودند یکی از کهن ترین نمادهای فرهنگ ایرانیان است. اگرچه پیکره نمایی آن تا اندازه ای از پیکره های مصری و آشوری الهام گرفته هر آینه درون مایه و تمام نمادهای نیرومند آن در فرهنگ و اندیشه نیک اشو زرتشت بزرگ ایرانی ساخته و پرداخته شده است. هخامنشیان و ساسانیان از این نقش بسیار بهره گرفته اند.
نمادهای این نگاره ورجاوند ایرانیان را می توان به گونه زیر بیان نمود:
قرار دادن چهره یک پیرمرد روزگار دیده و در این نگاره اشاره به آدم خردمند و دوست و راهنمایی است که راه پی ریزی یک زندگی شاد و خوشبخت را نخست در این جهان خاکی نشان میدهد و در این راستا راه را برای پیوستن به «خانه سرود» یا بهشت اهورایی پس از مرگ فیزیکی باز می کند. از همین واژه فروهر که در اوستا «فرورتی یا فروشی» نامیده شده واژه انگلیسی friend یعنی دوست سرچشمه گرفته است. دست راست نگاره جهت خورشید را نشان میدهد که این اشاره به پیشرفت در روشنایی و پرواز بسوی نور است. سر فروهر میتواند هم از سوی راست در حرکت باشد هم از سوی چپ و این بستگی بسوی نور و روشنایی دارد. حلقه ای در دست چپ نگاره وجود دارد که «حلقه پیمان» میباشد که نشان از عهد و پیمانی است که میان انسان و اهورامزدا از یک سو، و میان انسان و انسان های دیگر از سوی دیگر بسته می شود. حلقه های پیوند زناشویی که امروز در انگشت چپ میکنند از همین نماد برگرفته شده است.
بال های کشیده شده در دو سوی نگاره، نماد پرواز بسوی بالا و اشاره به پیشرفت و تازه کردن جهان در این زندگی و سپس ادامه پیشرفت در فراسوی آن زندگی و حرکت بسوی اهورامزداست. بالهای فروهر از سه رده شاهپر درست شده که نماد سه فروزه جاودانه جهان بینی زرتشت یعنی اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک است که انسانها را به بالا می کشد. در میان کمر مرد خردمند یک حلقه بزرگ قرار گرفته که اشاره به "دایره زمان" که هر دم در چرخش است میباشد. در هر لحظه زمان در گردش خود دو راه را پیش پای انسانها میگزارد، یکی «خوب» یعنی پیشرونده و پیشبرنده بسوی یک زندگی شاد و خوشبخت و دیگری«بد» یعنی بازدارنده و پس برنده بسوی یک زندگی غم زده و نگون بخت.
انسان ها آزادی گزینش میان این دو راه خوب و بد، را دارند. «خوب» و «بد» معنی خود را در پیوند با آرمان انسان ها در زندگی پیدا میکند. در آیین زرتشت آرمان و آماج از زندگی پی ریزی یک زندگی شاد و خوشبخت است. بنابراین مردمانی که می خواهند در این آئین گام بگذراند باید راهی را برای زندگی برگزینند که در این جهان خوشبخت زندگی کرده و پس از مرگ با روانی شاد در« خانه سرود» اهورامزدا که در اندیشه و وجدان هر انسانی در درازای زندگی او ساخته می شود جای بگیرند.
این دو راه «خوب» و «بد» به وسیله دو رشته که یکی از سمت راست و دیگری از سمت چپ «دایره زمان» بیرون میایند نمایان شده این دو رشته نماد دو فروزه نیکی و بدی هستند که «همزاد» میباشند و در اندیشه به وجود می آیند. یکی «سپنتا مینو» نیروهای پیشبرنده و شادی افزای اهورامزدا است و دیگری «انگره مینو» نشان نیروهای بازدارنده و غم آفرین اهریمنی میباشند. انسان در میان دو نیروی نیکی و بدی قرار گرفته است و آزاد است یکی از آنها را گزینش کند. پس اگر از اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک پیروی کند همیشه نیروی سپنتا مینو در کنار وی خواهد بود و او را به جلو خواهد کشاند. او هم در این جهان خوب زندگی خواهد کرد و هم در دنیای پسین با روانی شاد و خوشبخت زیست خواهد نمود. دم پرنده مانند نگاره بگونه سه رده پر درست شده است که اشاره به اندیشه بد، گفتار بد و کردار بد دارد. آنها انسان را بسوی پائین میکشند. میبینیم در یک نگاره کوچک، نیاکان پر از دانش و دانایی ایرانیان چه اندازه خرد و بینش و اندیشه نیروزا جای داده اند.
(دکتر خسرو خزاعی- پردیس)


  • محمد رشیدیان سیکه وندی

روز های نَبُر چه روز هایی هستند؟؟؟
ما زرتشتیان چیزی به نام روزه نداریم و گرفتن روزه را گناه و ناپسند میدانیم به دلیل آن که اعتقاد داریم انسان آفریده شده تا نیکی بیافریند و جهان را به سمت خوبی و نیک کامی گسترش دهد و با نخوردن خوراک و آب ارجی نمی گیرد بنابراین بی حوصله می شود و نمی تواند سودمند باشد.
ما زرتشتیان می شود گفت چیزی دیگری داریم به نام نَبُر و میتوان آن را به عنوان روزه ما زرتشتیان به حساب آورد. ما زرتشتیان 4 روز در ماه را از خوردن گوشت پرهیز می کنیم و اعتقاد داریم حیوانات برای انسان سودمند هستند و باید آنان را گرامی داشت و از آنان به نیکی استفاده کرد .
به دلیل آن که یک گوسپند زمانی که زنده باشد فواید زیادی دارد اما زمانی که کشته میشود ....
به همین دلیل ما در روز های وهمن .ماه .گوش و رام از خوردن گوشت پرهیز میکنیم و حیوانات را نمیکشیم . و این روز های را مقدس میدانیم.
نوشته شده توسط مدیوم ماه
امروز روز اردی بهشت ایزد ایزد ماه تیر ایزدسال 3753 دینی زرتشتیان
((منابع:سالنامه زرتشتیان.بخش هایی از کتاب بدانیم و اگاه باشیم نوشته منوچهر منوچهر پور))

  • محمد رشیدیان سیکه وندی

ازدواج های زرتشتی در قدیم.(رد اتهام ازدواج با محارم)


1.پادشاهی زن
زمانی که دختری به سن 15 سالگی می رسید و به صلاح و دید خانواده خود به ازدواج مردی در می آمد در دفتر ثبت به نام پادشاه زن ثبت میشده و در این ازدواج زن از حقوق کامل برخوردار بوده و تا آخر زندگی و حتی بعد از مرگ روان وی با شوهر اول خود پیمان بسته میشده.
2.چَاکر زن:
اگر زن بیوه که شوهر خود را از دست داده می تواند بار دیگر ازدواج کند که در دفتر ثبت به نام چَاکر زن ثبت میشده این زن در ازدواج خود تمام مزایای کامل ازدواج پادشاهی زن را دارد اما در خانه شوهر جدید خود نقش کدبانو دارد.و بعد از مرگ این بانو خانواده شوهر اول باید هزینه کفن دفن را پرداخت کند به دلیل آن که روان وی با شوهر اول پیوند بسته و فقط جسم وی با شوهر دوم پیمان بسته است.
3.سَتر زن:
در ایران باستان اگر پسری بالغ بدون آن که ازدواج کند و بچه دار شود از دنیا برود برای آن که نام وی حفظ شود زنی به نام وی با خرج خود به عقد جوانی در می آوردند تا هم به خانواده های فقیر کمکی باشد برای ازدواج و هم نام آن فرد پاس داشته شود و اولین فرزند پسری که از این خانواده به دنیا می آید به خانواده در گذشته داده میشود تا نام آن درگذشته را حفظ کند.
4.ایوک زن:
اگر در یک ازدواج حاصل آن ازدواج تعداد زیادی دختر شود و فرزند پسری حاصل نشود کوچکترین دختر زمانی که ازدواج میکند اولین فرزند پسر را که به دنیا می آید به جای شهرت به نا پدر خود به نام فرزند خواندگی جد مادری خویش در آمده و شهرت می یابد .این ازدواج باعث پیدا شدن شبهه در ذهن غیر زرتشتی ها شد . آن را ازدواج با محارم نسبت دادن در صورتی که اصلا آمیزشی بین پدر و دختر به وجود نمی آید بلکه حاصل ازدواج دختر و شوهر که یک پسر می شد به نام پدر بزرگ مادری خود شهرت می یافت.
5.خودرای زن:
زن در دین زرتشت از آزادی کامل برخوردار بوده و کسی نمی توانسته مانع علایق وی شود و اگر دختر علاقه به ازدواج با پسری را داشته باشد و پدر وی با این ازدواج مخالفت کند وی میتواند بدون اجازه پدر و مادر خود ازدواج کند و در دفتر ثبت به نام خودرای زن ثبت میشده .اما دیگر دختر از والدین خود هیچ ارثی نمیبرد
باشد که باعث اگاهی شود و دیگر سخنی از ازدواج با محارم پیش نیاید.
نوشته میدوم ماه


  • محمد رشیدیان سیکه وندی

نقشه پیش از تاریخ ایران


نقشه پیش از تاریخ ایران



  • محمد رشیدیان سیکه وندی

بنابه گزارش روایی مورخان یونانی، آخرین پادشاه ماد، آستیاگ خوابی می‌بیند که آبی و سپس تاکی از شکم دختر او ماندانا که همسر کمبوجیهٔ اول پارسی است بیرون می‌آید و همهٔ جهان را فرا می‌گیرد. ماندانا باردار است و چون فرزند را به دنیا می‌آورد که کوروش بزرگ آینده‌است آستیاگ دستور می‌دهد او را به هارپاگ از سران ملازمانش بسپارند تا او را از میان بردارد. کوروش را خانوادهٔ شبانی می‌پروراند و چون مسئله آشکار می‌شود، هارپاگ کفارهٔ این گناه را بسیار سخت می‌پردازد.

همانندی‌هایی از این داستان کوروش را در داستان کیخسرو در شاهنامه می‌یابیم. پدربزرگ تورانی او افراسیاب نیز قصد نابود کردن او را دارد. به پیران دستور می‌دهد که او را به شبانان بسپارد و به سخنی دیگر، هارپاگ روایت هرودوت پیران شاهنامه‌است. با همهٔ اختلاف در جزئیات، همانندی‌ها را در داستان هرودوت و شاهنامه می‌توان چنین طبقه‌بندی کرد: افراسیاب همان آستیاگ است؛ کیخسرو همان کوروش است، پیران همان هارپاگ و جنگ تاریخی کوروش با آسیاگ و پناه گرفتن او در کاخ شاهی اکباتان و تسلیم شدنش برای این‌که خانواده‌اش شکنجه نشوند همانندی دارد با پایان کار افراسیاب که به کاخ کنگدژ پناه می‌برد و سپس در دریای چیچست ناپدید می‌گردد و کیخسرو دستور شکنجهٔ گرسیوز برادر افراسیاب را می‌دهد و افراسیاب تاب شنیدن فغان برادر ندارد و خود را تسلیم می‌کند. پایان زندگی کوروش نیز آن‌چنان که گزنفون نقل می‌کند و وصیت‌های او، صحنه‌های روزهای پایانی کیخسرو را در شاهنامه به یاد می‌آورد.


کوروش در کتاب‌های تاریخ مسلمانان:

ابن بلخی از کوروش همچون کسی که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد یاد کرده است. نام کوروش به صورت کرش ذکر شده است، ولی یقین آن است که این نام باید همان کوروش باشد. حمزه اصفهانی از کوروش یاد می‌کند، او را با بهمن یکی می‌شمرد و می‌نویسد که یهودیان می‌پندارند که بهمن به زبان ایشان همان کوروش است. مسعودی نیز می‌نویسد که نام کوروش برای یهودیان شناخته شده بود ولی ایرانیان او را بهمن می‌نامند. دقیقترین تبارنامه هخامنشیان را بیرونی به دست می‌دهد. اگر این تبارنامه را به دقت دنبال کنیم، می‌بینیم که او نام‌های کیانی را با نام‌های هخامنشیان برابر دانسته است. بیرونی در اینجا می‌کوشد که کیانیان را به هخامنشیان پیوند دهد و یک تبارنامه دقیق از هخامنشیان تهیه کند. ابوریحان بیرونی پیشنهاد می‌کند که کی‌قباد پس از اسرحدون (شناخته شده با نام زَو بن تهماسب) حکومت کرد و کی‌کاووس همان بخت النصر بود و نسل سوم بعد از کی‌قباد است؛ کورِش همان کی‌خسرو است که جانشین کوروش (شناخته شده به عنوان لهراسب) گشته است.

  • محمد رشیدیان سیکه وندی